سلام به روزگار نو | بنویس ، ننویس های من ! منِ نیمِ نویسندهِ ی ...

و اینک یک چیز جدید

یک سری چیز ها زخم نیستند یر تن و جان آدمی . آنها مثل یک نقش تتو اند . جلوی ... ادامه مطلب

0 لایک / 0 نظر / 7 بازدید

ما ها سراسر تسکین هستیم . تسکین می دهیم که منفجر نشویم . هر کسی ، در یک کنج ، ... ادامه مطلب

1 لایک / 1 نظر / 16 بازدید

این روز ها هیچ کس نیست . فقط من هستم که افتاده ام ته یک لیوان .همه چیز غیر من ... ادامه مطلب

1 لایک / 1 نظر / 22 بازدید

نه صرفن امروز . نه صرفن دیروز . احساس می کنم یک عمر است که عبث ام . همینطور الکی ... ادامه مطلب

1 لایک / 0 نظر / 13 بازدید

فکر می کنم وقتی کسی تحت فشار است درست مثل یک کودک می شود . می شود مثل من . ... ادامه مطلب

1 لایک / 0 نظر / 21 بازدید

روز ها مثل هم اند . یکی دوسالی می شود .آدم ها هم . شهر هم . همه چیز دارد ... ادامه مطلب

1 لایک / 0 نظر / 25 بازدید

همیشه ، هر وقت در باره ی یک پدیده فکر می کنم ، بد ترین آنها به ذهنم می آیند ... ادامه مطلب

2 لایک / 4 نظر / 30 بازدید

ای کاش می توانستم بروم . بروم جایی که دریاچه ی نیلوفر آبی داشته باشد . من هم هر غروب ... ادامه مطلب

1 لایک / 0 نظر / 412 بازدید

احساس زنده بودن نمی کنم ، فقط قفسه ی سینه ام پر از هوا می شود و بعد خالی می ... ادامه مطلب

0 لایک / 0 نظر / 17 بازدید

ها ها ها ها ها ها ! نمی دانم که فراورده یا رخنه شده ی چه چیزی در چه درگاهی ... ادامه مطلب

1 لایک / 0 نظر / 31 بازدید